اراذل سبز سبز

ما هستیم... سبزتر از همیشه... می خواهیم... پس می مونیم

اراذل سبز سبز

ما هستیم... سبزتر از همیشه... می خواهیم... پس می مونیم

تولدت مبارک بهنام

سلام 

بابا تولدت مبارک 

حالا شاید یه چند روزی دیر گفته باشم اما مبارکه  

 

امیدوارم دلگیر نشده باشی  

 Happy Birthday My weblog

 تولد 4 سالگی وبلاگ مبارک

 

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی دوباره

نه میشه باورت کنم نه          میشه از تو رد بشم

نه میشه خوب من بشی                            نه میشه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی                                       نه جون دارم فدات کنم

نه پای موندن منی                                                      نه میتونم رهات کنم

نه میتونه تو خلوتش دلم صدا کنه تورو نه میتونم بگم بمون نه میتونم بگم برو

کجا برم که عطر تو نپیچه توی لحظه هام

قصه مو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام

چه جوری از تو بگذرم

 تویی که معنی منی

تویی که از منی اگر تیشه به ریشه میزنی

 نه ساده ای نه خط خطی

نه دشمنی نه هم نفس

 نه با توی جای موندنه

 نه مونده راه پیش و پس

نه میتونه تو خلوتش دلم صدا کنه تورو

نه میتونم بگم بمون نه میتونم بگم برو

کجا برم که عطر تو نپیچه تو لحظه هام

 قصه مو از کجا بگم که پا نگیری تو صدام

نمیشه با تو باشم و اسیر دست غم نشم

 فقط میخوام با خواستنت اسیر دست غم نشم

من هر چی که باشم، حداقل هستم

سلام! 

من مونام.... شایدم سینا.... اما مهم اینه که هر چی که هستم، حداقل هستم!  

واقعاً ازتون انتظار نداشتم که اینطور توی وبلاگ بنویسید، اولین چیزی که توی جمع برای من ارزش داشت این بود که ما هر چی که بودیم، هیچوقت اجازه نمی دادیم کسی غیر از جمع از ماجراهای بین ما باخبر بشه. 

1- ممنونم صائب و ممنونم یلدا خانوم که گند زدید به این موضوع و همه ی عالم رو باخبر کردید که اراذل سبز با هم مشکل دارن.  

شمایی که دم از دوستی و دو رویی و ریا و .... می زنید، کاش می دونستید این کارتون چه ضربه ای به گروه می زنه و قبل از اینکه این کلمات رو تو معرض دید 3000 نفر آدم بذارید، حداقل یک کم، فقط یک کم فکر می کردید. 

2- صائب عزیز! توهینت رو به جمع دیدم و متأسفم که مجبور شدم مدیریت رو از جلوی اسمت بردارم تا بگم حق نداری بدون اجازه ی بقیه ی بچه ها اسم وبلاگ رو عوض کنی. اگر خاطرت باشه این اسم رو توی یه نشست جمعی انتخاب کردیم و اگر قرار باشه که کسی این اسم رو عوض کنه، باید قبل از اون همه ی بچه ها این اسم جدید رو تأیید کنن. 

3- باز صد رحمت به یلدا خانوم که حداقل گفت «به نظر من این وبلاگ باید بسته بشه» هر چند که از ایشون هم انتظاری بیشتر از این نمیره! بهتره مسأله رو حل کنیم، نه اینکه صورت مسأله رو پاک کنیم. راستی.... کسی شنیده که من به خودم بگم «رییس»؟!!!!! کاش یک کم غرض ورزی هامون رو کم کنیم، یک کم هم فداکاری داشته باشیم. اونوقت همه چیز درست میشه.

 

یکبار واسه همیشه قانون این وبلاگو میگم و بهتره خوب تو  گوشتون فرو کنید: 

1- هدف این وبلاگ این بود که توی تابستون از حال همدیگه باخبر بشیم و هرچی می خواهد دل تنگمون بنویسیم. هر چی غیر از بیب شر! یادمون بمونه که اولین اصل، احترام به همدیگه است. با اینکه کلی از دست همه دلگیر بودم، (به گفتن کلمه ی دلگیر اکتفا می کنم!) به خودم این اجازه رو ندادم که بیام و درباره ی کسی چیزی بنویسم. پس یادتون بمونه... وقتی از دست بقیه دلخورین، قانون اینجا اینه و اونم دو حرف بیشتر نیست: خف 

2- اگر قراره تصمیمی برای اکیپ یا وبلاگی که مربوط به اکیپه گرفته بشه، این تصمیم باید تصمیم جمع باشه، نه تصمیم یک نفر خاص. کسی که از این قانون سرپیچی کنه، قطعاً باهاش برخورد میشه. (مثال بارز: حذف مدیریت آقای نقشبندی، و حذف یلدا برای یک هفته) و در ضمن، برگشتشون هم مشروط خواهد بود (چشمک)

 

ته نوشت ها: 

1- مرسی اجادسا که گل کاشتی و اسم وبلاگ رو قشنگ تر از قبل کردی. اما با جمله ی زیرش موافق نبودم که عوضش کردم تا توهین به کسی نباشه. واسه همین جمله ی بی ادبانه ات رو به درست کردن اسم وبلاگ بخشیدم. ولی اگر بازم تکرار کنیا!!! (اخم) 

2- طاها......... الو.................. بابا بیا یه چیزی بنویس.......... آهای.............. 

3- نخیر! انگار هنوز فرشید خان بله رو نگفتن! بیا دیگه بابا! 

 

شخص نوشت 

یه کسایی، یه جایی، توی نوشته ی آخر من، از من گله کرده بودن که عوض شدم و دیگه خودم نیستم! حق با اوناست... آدما بزرگ میشن، عوض میشن، اما همه اشون با هم برابرن و بعضی برابر تر!!!! (رجوع به پست قبلی، نوشته اجادسا) 

دلیل عوض شدن من، برمیگرده به چیزی که دوست ندارم الان راجع بهش با هیچکدوم از بچه ها حرف بزنم. اما مطمئنم که روزی، روزی که کمتر از یک سال دیگه است، محمد و اجادسا همه چیزو بهتون میگن. هر چند که ازشون قول گرفته بودم هیچوقت با هیچکس حرف نزنن، اما... 

بذارید به حساب شفاف سازی.... 

اگر دوست ندارید بگید ترسید..... 

حتی می تونید بگید از آبروش دفاع کرد.... 

یا می تونید بگید یه بیب شری گفت.... 

قضاوتش، اون موقع، به عهده ی خودتون. 

اما نکته ی مهم اینه.... 

هر جا که باشم 

تو هر حالتی 

تو هر زمانی 

همه اتون رو دوست دارم 

درست مثل بچه های خودم  

نه مثل رییس 

 

تا آپدیت بعدی اگر عمری باقی بود.... 

یا حق!

بد روزگاری شده آقا ...بد....

سلام! 

تف به ذات بد ذات همه اتون! 

هیچ نگاه به تاریخ نوشته ها کردید؟! معلومه کدوم گوری هستید که هیچی نمی نویسید؟!

پی نوشت: 

۱- هو اجادسا که روزی ۲۰-۱۰ تا مطلب تو وبلاگت می ذاری بد نیست که یه سری هم اینجا بزنی و انگشت رنجه بفرمایی 

۲- طاها........... هوی............. کجایی پس... ما ز یاران چشم یاری داشتیم!!! 

۳-صائب؟! چشمم روشن! تو دیگه چرا؟ تا ۳ شمردم اومدیا !

۴- فرشید.......... دلمون واسه یا حق هات تنگ شده! بیا دیگه بابا! 

۵- دخترها هم که همه ول معطلید! برید در وبلاگو تخته کنید خیال همه امون راحت بشه دیگه! 

ته نوشت: 

۱- هرگونه سوء استفاده از نام اشخاص دیگر ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد. به خاطرداشته باشید که نام ورودی شما برای درج مطالبتان در وبلاگ نشانه شخصیت شماست! لطفاْ از ارائه ی نام ورودی خود به اشخاص بیگانه خودداری نمایید. با متخلفان برابر قانون برخورد خواهد شد! نگید نگفتم ها!

یه خبر فوق العاده

سلام به همگی. 

اول این عکسو براتون می ذارم که هدیه ی من به شماست. 

 

من سینام. همه منو می شناسید. 

اما از امروز دوباره شدم مونا. نپرسید چرا؟ 

اینقدر دلیل دارم برای این کارم که حد و حساب نداره. 

فقط چون می دونم همه اتون توی تمام این مدت کنارم بودید و همه ی حرفامو شنیدید، می نویسم تا بدونید چی شد که این تصمیم رو گرفتم. 

دلیل 1: چون دارم برای شما می نویسم، پس اولین دلیل رو اونی می نویسم که مربوط به شماست. مونا شدم چون اگر سینا می موندم واسه همیشه شما رو از دست می دادم. یعنی باید ترک تحصیل می کردم. 

دلیل 2: مونا شدم چون اگر نمیشدم باید انجمن رو می ذاشتم کنار. انجمنی که اینقدر براش زحمت کشیدم تا به اینجا برسه و بتونم با لذت توی جلساتش بشینم و نوشته هام رو برای بقیه که می دونم براشون مهمه بخونم. 

دلیل 3: مونا شدم چون پدر و مادرم از غصه ی من پیر شدن. من خودخواه نیستم. خواستم که باشم تا همیشه سینا بمونم. اما نتونستم. لعنت به من که توی ذاتم یک ذره هم خودخواهی نیست. 

دلیل 4: مونا شدم چون خواهرم شرمش میومد به خانواده ی نامزدش در مورد من بگه و چیزی نمونده بود که به خاطر این موضوع، نامزدیش به هم بخوره. 

دلیل 5: مونا شدم  چون می تونم با خودم کنار بیام. تو خودم همه چیز رو خفه می کنم. مهم نیست... اما دیگرون نمی تونن با خودشون کنار بیان و تو خودشون چیزی رو خفه کنن. 

دلیل 6: مونا شدم به خاطر اون پری کوچیکی که همه زندگیش من بودم و لحظه لحظه ی زندگیش به خاطر من عذاب شد و با خانواده اش و حتی با خودش جنگید. اما خسته تر از اون بود که بتونه بازم بجنگه. 

 

اینهمه که گفتم تا نصف دلیل اون چیزیه که برای خودم دارم. 

منو ببخشید. می دونم که با این کارم شما رو هم سردرگم می کنم. 

اما چاره ای نداشتم. 

سینا همیشه تو ته وجود من می مونه. با تمام محبت هایی که شما بهش کردید. 

اما لطفاً سینا رو فراموش کنید و کمکم کنید که مونا بشم. 

 

سخت بود برام که این حرفا رو بزنم. مخصوصاً وقتی می دونم محمد هم اینا رو می خونه. با اون جداگانه حرف دارم. (به شمام هیچ ربطی نداره

 

از تک تکتون به خاطر تمام این لحظه هایی که برام ساختید ممنونم. محمد، بهنام، سجاد، فرشید، صائب، دو تا میثم ها، فهیمه، سارا، الهام، اکرم و دو تا مریم ها.

دوستتون دارم. 

 

 

 

این عکسم همینطوری واستون می ذارم که حالم رو بهتر بفهمید.  

 

 آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید 

یک نفر در آب دارد می سپارد جان... 

 

طاها و ترانه

سلام

بازم امروز آمدم.

کاش برای این کار نمیومدم!!!!

اومدم تسلیت بگم!

تسلیت برای مردی که دوستش داشتم.

امروز استاد بزرگ ترانه ایران استاد تورج نگهبان از خاک رخت بست و به افلاکیان پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی.

برادرانه طاها

1 مطلب از نوشته های داداشم رو مینویسم!!!

زن خانه را آب و جارو می کرد.

 مرد وارد کوچه شد.

پسرش را دید که از توی زباله همسایه پوسته هندوانه  ایی را پیدا کرده و با ولع می خورد.

 مرد حیران وارد خانه شد. زن را تا توی کوچه با مشت و لگد برد.

زن دست پسر را گرفت.

راهی بازار شد. چند کوپن ر ا فروخت تا بتواند یک هندوانه بخرد. وقتی به خانه برگشت.

مرد را دید که طناب در گردنش ، حلق آویز بود.

هندوانه از دست زن افتاد هزار پاره شد.

حضور دوباره

سلام به جمع

قبل از هر چیز یه عکس می ذارم تا کف کنید.

حالتون چطوره؟ اومدم سر بزنم و بعد از مدتها که ADSL قطع شده، چیزی نوشته باشم. دارم اول شهریور میرم چالوس تا برای ترم جدید درخواست مرخصی تحصیلی بدم.

خوشحالم که حال همه اتون خوبه.

نمی دونم دفعه ی بعدی که بتونم بنویسم کی باشه.

فقط خواستم بگم به یادتون هستم و دلم براتون تنگ میشه.

خیلی زیاد.

تا  آپدیت بعدی...

یا حق!

 

طاها و خدایش

عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او
بودم"همان یک لحضه ی اول که اول ظلم را میدیدم از
مخلوق بی وجدان، جهان را با همان زیبایی
و زشتی به روی یکدیگر ویرانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم"که
در همسایه ی صد ها گرسنه،چند بزمی گرم
عیش و نوش میدیدم،نخستین نعره ی مستانه را
خاموش آن دم بر لب پیمتنه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم"که
می دیدم یکی عریان و لرزان،دیگری پوشیده
از صد جامه ی رنگین، زمین و آسمان را
واژگون ،مستانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم"نه
طاعت می پذیرفتم ، نه گوش ازبهر
استغفار،این بیدادگر ها تیز کرده پاره پاره در کف
زاهد نمایان سبحه ی سجاده میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او
بودم"برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گردِ بی
سامان هزاران لیلی ناز آفرین را کو به
کو،آواره و دیوانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او
بودم"به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،سراپای
وجود بی وفا معشوق را،پروانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او
بودم"به عرش کبریایی با همه صبر خدایی،تا که
میدیدم عزیز نا به جایی،ناز بر یک ناروا
گردیده خواری می فروشد،گردش این چرخ وارونه
بی صبرانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،اگر من جای او بودم"که
می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی
این علم عالم سوزمردم کُش ،به جز اندیشه ی
عشق و وفا معدوم هر فکری در این دنیای پر
افسانه میکردم.

***
"عجب صبری خدا دارد،چرا من جای او باشم؟
"همان بهتر که او جای خود بنشسته و تاب
تماشای تمام زشت کار های این مخلوق را دارد.

***
وگرنه من به جای اوچو بودم،یکنفس کی
عادلانه سازشی با باهل وفرزانه می کردم ؟ عجب
صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد.
((رحیم معینی کرمانشاهی ))

دوستت می دارم...

دوستت می دارم

با همه زشتی هام

با همه دربه دریم

در تمام لحظات

خوب می دانم من

که برایم دیگر راهی نیست

خوب می دانم من

که همه خاطره ها خاطره اند.

بی خیال آقا . یکی نیست بگه آخه ...

سلامممممممممممم

می دونم که حتماْ خوبین.نمی دونم چمه. لحظه هام بوی سگ مرده میدن.چه بارون قشنگی میاد. نمی دونم دوباره کی داره گریه میکنه؟

هر کی هستی بسه. بخند. لبخند گل زیباستا!

خیلی وقته چیزی براتون ننوشتم. خب نشد. یا نذاشتن که بشه.

سکوت

            سکوت

                          و باز هم سکوت

                       تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی

                             همت کن

                               و بگو ماهی ها

                                  حوضشان بی آب است