اراذل سبز سبز

ما هستیم... سبزتر از همیشه... می خواهیم... پس می مونیم

اراذل سبز سبز

ما هستیم... سبزتر از همیشه... می خواهیم... پس می مونیم

یه خبر فوق العاده

سلام به همگی. 

اول این عکسو براتون می ذارم که هدیه ی من به شماست. 

 

من سینام. همه منو می شناسید. 

اما از امروز دوباره شدم مونا. نپرسید چرا؟ 

اینقدر دلیل دارم برای این کارم که حد و حساب نداره. 

فقط چون می دونم همه اتون توی تمام این مدت کنارم بودید و همه ی حرفامو شنیدید، می نویسم تا بدونید چی شد که این تصمیم رو گرفتم. 

دلیل 1: چون دارم برای شما می نویسم، پس اولین دلیل رو اونی می نویسم که مربوط به شماست. مونا شدم چون اگر سینا می موندم واسه همیشه شما رو از دست می دادم. یعنی باید ترک تحصیل می کردم. 

دلیل 2: مونا شدم چون اگر نمیشدم باید انجمن رو می ذاشتم کنار. انجمنی که اینقدر براش زحمت کشیدم تا به اینجا برسه و بتونم با لذت توی جلساتش بشینم و نوشته هام رو برای بقیه که می دونم براشون مهمه بخونم. 

دلیل 3: مونا شدم چون پدر و مادرم از غصه ی من پیر شدن. من خودخواه نیستم. خواستم که باشم تا همیشه سینا بمونم. اما نتونستم. لعنت به من که توی ذاتم یک ذره هم خودخواهی نیست. 

دلیل 4: مونا شدم چون خواهرم شرمش میومد به خانواده ی نامزدش در مورد من بگه و چیزی نمونده بود که به خاطر این موضوع، نامزدیش به هم بخوره. 

دلیل 5: مونا شدم  چون می تونم با خودم کنار بیام. تو خودم همه چیز رو خفه می کنم. مهم نیست... اما دیگرون نمی تونن با خودشون کنار بیان و تو خودشون چیزی رو خفه کنن. 

دلیل 6: مونا شدم به خاطر اون پری کوچیکی که همه زندگیش من بودم و لحظه لحظه ی زندگیش به خاطر من عذاب شد و با خانواده اش و حتی با خودش جنگید. اما خسته تر از اون بود که بتونه بازم بجنگه. 

 

اینهمه که گفتم تا نصف دلیل اون چیزیه که برای خودم دارم. 

منو ببخشید. می دونم که با این کارم شما رو هم سردرگم می کنم. 

اما چاره ای نداشتم. 

سینا همیشه تو ته وجود من می مونه. با تمام محبت هایی که شما بهش کردید. 

اما لطفاً سینا رو فراموش کنید و کمکم کنید که مونا بشم. 

 

سخت بود برام که این حرفا رو بزنم. مخصوصاً وقتی می دونم محمد هم اینا رو می خونه. با اون جداگانه حرف دارم. (به شمام هیچ ربطی نداره

 

از تک تکتون به خاطر تمام این لحظه هایی که برام ساختید ممنونم. محمد، بهنام، سجاد، فرشید، صائب، دو تا میثم ها، فهیمه، سارا، الهام، اکرم و دو تا مریم ها.

دوستتون دارم. 

 

 

 

این عکسم همینطوری واستون می ذارم که حالم رو بهتر بفهمید.  

 

 آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید 

یک نفر در آب دارد می سپارد جان... 

 

طاها و ترانه

سلام

بازم امروز آمدم.

کاش برای این کار نمیومدم!!!!

اومدم تسلیت بگم!

تسلیت برای مردی که دوستش داشتم.

امروز استاد بزرگ ترانه ایران استاد تورج نگهبان از خاک رخت بست و به افلاکیان پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی.

برادرانه طاها

1 مطلب از نوشته های داداشم رو مینویسم!!!

زن خانه را آب و جارو می کرد.

 مرد وارد کوچه شد.

پسرش را دید که از توی زباله همسایه پوسته هندوانه  ایی را پیدا کرده و با ولع می خورد.

 مرد حیران وارد خانه شد. زن را تا توی کوچه با مشت و لگد برد.

زن دست پسر را گرفت.

راهی بازار شد. چند کوپن ر ا فروخت تا بتواند یک هندوانه بخرد. وقتی به خانه برگشت.

مرد را دید که طناب در گردنش ، حلق آویز بود.

هندوانه از دست زن افتاد هزار پاره شد.