سلام به همگی. من اومدم.
تونستم بالاخره شکلکهای این صفحه رو فعال کنم.
می بینم که وقتی من نبودم محمد و بهنام نوشتن! خیلی عالیه که اینقدر فعالید.
راستش دیروز رفتم مریم ک رو دیدم! بذارید براتون تعریف کنم تا بخندید!
باورم نمیشد که روزی مجبور بشم اینطوری ببینمش. به بهانه ی کاری از خونش بیرون اومد و وقتی کارش رو انجام دادم، من هم به بهانه ی یه مهمونی رفتم تا ببینمش. تو یه پارک قرار گذاشتیم و یک ربعی همدیگه رو دیدیم. جالب بود نه! بعد هم چند دقیقه توی کوچه ی قبل از خونه اشون واستادیم تا حرف بزنیم و سر کوچه اشون از هم جدا شدیم تا کسی ما رو نبینه!
آرتیست بازی قشنگی بود!!!
و من می گویم:
خدا در خواب است
متاسفم که اینقدر زود باید برم.
تا آپدیت بعدی...
یا حق